دیدگاه موضوعی بلاغت در فارسی
از دیدگاه موضوعی، چیستی بلاغت مورد بحث قرار میگیرد و از تعریف و تحلیل عناصر تشکیلدهنده آن سخن میرود. بر اساس سنت رایج و شیوه معمول، بلاغت در اصطلاح، مطابقت کلام فصیح با مقتضای حال و مقام یا مطابقت با مقتضای حال مخاطب است. این تعریف را نویسندگان کتب بلاغت در زبان عربی، [55] [56] [57] و نیز مؤلفان متأخر کتب بلاغی در زبان فارسی که آثار آنان بر اساس کتابهای عربی تألیف شده است، [58] [59] [60] [61] به دست میدهند و میافزایند حال یا مقام، حالت و موقعیتی است که اقتضا میکند تا کلام به گونهای خاص، فیالمثل مؤکد یا غیرمؤکد، مفصل یا موجز، بیان شود [62] [63] [64] و گوینده و نویسنده فصیحی که به مقتضای حال و مقام سخن گوید، بلیغ به شمار میآید. بدینترتیب، بلاغت نه صفت واژه، بلکه صفت سخن و صفت گوینده = صفت کلام و متکلم است. [65] با آنکه در کتب بلاغی عربی، [66] علوم بلاغی به دو دانش معانی و بیان محدود میشود، اما کتب بلاغی فارسی گویای این حقیقت است که غیر از معانی و بیان، بدیع و عروض و قافیه نیز در شمار علوم بلاغی است، چنانکه حدیقههای حدایقالبلاغت، تألیف فقیر دهلوی مشتمل بر بیان، بدیع، عروض و قافیه نیز هست، و نشاط به استناد سخن قدما تصریح کرده است که علم بدیع، از توابع بلاغت است و بر معانی و بیان و بدیع، علوم بلاغت اطلاق میگردد، [67] [68]
← تعریف بلاغت
شاید بتوان بلاغت را اینگونه تعریف کرد: گفتن یا نوشتن کلام فصیح است به مقتضای حال و مقام؛ سخنی خوشآهنگ و آراسته که معنای واحد را به طرق مختلف به دست میدهد و اگر سخن منظوم باشد، با توجه به مضمون و محتوای آن، وزن عروضی و قافیه مناسب برای آن انتخاب میگردد. چنین سخنی مؤثر میافتد و بر خواننده و شنونده اثر میگذارد. بخش نخستین تعریف، یعنی مطابقت کلام فصیح با مقتضای حال و مقام، مسألهای است که در علم معانی از آن بحث میشود؛ بخش دوم و سوم تعریف، یعنی خوشآهنگی و آراستگی و ادای معنا و مقصود واحد به طرق مختلف، مسائلی است که در دانش بدیع و دانش بیان مطرح میگردد که به قول رادویانی و به گواهی کتاب وی موسوم به ترجمانالبلاغة صنایع بدیعی و بیانی «اجناس بلاغت» محسوب میشوند و به تعبیر رشید وطواط «اسالیب بلاغت» به شمار میآیند و در پرتو به کارگیری آنها بلاغت به بار میآید و سخن بلیغ و مؤثر میشود. سکاکی نیز بلاغت را حاصل دانش معانی و بیان میداند [69] و بلاغتافزایی و فصاحت را معلول به کارگیری آرایههای لفظی و معنوی = صنایع بدیعی میشمارد. [70] بخش چهارم تعریف، یعنی مسأله انتخاب قافیه و وزن مناسب برای سخن بلیغ منظوم هم مسألهای است که در پرتو ممارست در دانش قافیه و عروض به بار میآید که: اولاً، گونهای وزن و در شعر عروضی، گونهای وزن عروضی، ذاتی شعر، یعنی جزو ماهیت شعر است و به تعبیر اهل منطق، ذاتی غیرمفارق و لازم شعر به شمار میآید، [71] [72] یعنی که وزن همزاد شعر است و نه فقط اشعار عربی و فارسی، که به گزارش ارسطو، [73] [74] [75] جم و ابن سینا در «فنالشعر» [76] و نیز به تصریح فارابی در «رسالة فی قوانین صناعةالشعراء» [77] اشعار یونانی هم دارای اوزان گوناگون بوده، و هر وزن، نامی ویژه داشته است. قافیه نیز با نقشهای ویژه خود به «تثبیت اثر نفسانی وزن» کمک میکند [78] و لاجرم سخن را رسا و مؤثر میسازد؛ ثانیاً، شعر عروضی با توجه به محتوا و موضوع آن باید دارای وزن عروضی مناسب و متناسب با موضوع و محتوا باشد تا بلاغت یابد، چنانکه فیالمثل شعر حماسی وزنی متناسب با حماسه، شعر غنایی وزنی متناسب با غنا و به همینسان، هر شعر وزنی درخور محتوا و متناسب با موضوع خود میطلبد و تنها در این صورت است که شعر بلیغ و مؤثر میشود. [79] بدینترتیب، روشن است که ابزار بلاغت و شیوهها و شگردهای تأثیر را در هر زبان، اعم از زبان فارسی و عربی یا هر زبان دیگر، باید در دانشهای بلاغی آن زبان بازجست و این حکمی است کلی که در صحت آن تردید روا نیست؛
← سازگاری اجناس بلاغت
اما با توجه به اینکه «اجناس بلاغت»، به تعبیر رادویانی، «از تازی به پارسی» آورده شده، پرسش این است که این اجناس تا چه اندازه با ملایمات زبان و ادب پارسی سازگاری دارد؟ شایان ذکر است که ایرانیان عصر ساسانی به تصریح بزرگانی چون جاحظ [80] و ابن ندیم [81] در بلاغت متبحر بودهاند و آثاری بلاغی چون عشالبلاغة یا عینالبلاغة [82] و نیز کتاب کاروَند - که جاحظ همانجا جویندگان علوم بلاغی را به خواندن و آموختن آن توصیه میکند [83] - نمونه آثار آنان در باب بلاغت به شمار میآمده است. برخی از محققان هم به فراوانی مثالهای بلاغت در سخنان ایرانیان اشاره کردهاند. [84] با اینهمه، به سبب انقراض ساسانیان و از میان رفتن این آثار، ایرانیان ناگزیر شدند که در شعر و ادب نیز از آثار عربی تقلید کنند و احساسات و عواطف خود را در قالب اوزان عروضی عرب بریزند و در تنظیم قواعد بلاغت از کتب بلاغی عربی که بسیاری از آنها را ایرانیان خود فراهم آورده بودند، بهره گیرند و این کتب را سرمشق قرار دهند، [85] [86] در حالی که زبان فارسی، زبانی آریایی است و با زبان عربی اختلافهای بسیار دارد. [87] قید «لفظ عربی» در تعریفی که مازندرانی نویسنده کتاب انوارالبلاغه از دانش معانی به دست میدهد و آن را تتبع در اصول و قواعدی میداند که موجب ظهور احوالات لفظ = زبان عربی میشود، [88] نیز مؤید این حقیقت است که اصول بلاغت در زبان عربی با اصول بلاغت در زبان فارسی متفاوت است و این از آن روست که بر طبق نظریه و تشخیص فروزانفر در زبان فارسی قواعدی هست که تابع قوانین عربی نیست. از این جهت علم معانی عربی و به ناگزیر آیین بلاغت عربی را نمیتوان در فارسی معمول و بر زبان فارسی تطبیق کرد که بیگمان، استخراج و تدوین اصول بلاغت در زبان فارسی جز با تتبع بسیار و اطلاع عمیق بر چگونگی استعمالات قدما امکانپذیر نیست. همایی نیز ضمن تأکید بر این معنا از ضرورت تدوین اصول بلاغت در زبان و ادب فارسی براساس تتبع در آثار بزرگان ادب، به ویژه جستوجو در آثار فردوسی و سعدی - که برترین درجه بلاغت و گویی اعجاز در بلاغت است - سخن میگوید و با طرح شواهد مختلف از بزرگان ادب، در امر تدوین اصول و قواعدی متناسب و سازگار با زبان و ادب فارسی به جد میکوشد. [89]
← قواعد بلاغی
از این منظر است که صاحب قابوسنامه آنجا که به فرزند خود شیوه نامهنوشتن و تلویحاً شیوه نوشتن میآموزد، از قاعده سخن میگوید که رعایت کردن آنها در نوشتن و گفتن، بلاغت به بار میآورد. از این قاعده میتوان دو قاعده را سلبی و دو قاعده را ایجابی خواند. قواعد سلبی اینهاست: پرهیز از پارسی مطلق نوشتن یا به تعبیر امروز پرهیز کردن از سَرهنویسی؛ اجتناب از کاربرد سجع که در تازی هنر است و خوشآیند، اما بدان سبب که با ملایمات و خصایص زبان فارسی سازگاری ندارد، ناخوشآیند است؛ و دو قاعده ایجابی اینهاست: کاربرد زبان هنری، یعنی مستعارگویی یا استفاده از استعاره در سخن؛ اختصار و ایجاز، و نه تفصیل و اطناب. [90]
← اساس بلاغت
توجه بدیننکته بایسته است که دانشمندان علوم بلاغی در تلاش برای دست یافتن به اساس بلاغت، بر اختصار و ایجاز تأکید ورزیدهاند و ایجاز البته ایجاز غیرمُخلّ را عین بلاغت یا اساس بلاغت به شمار آوردهاند. [91] [92] [93] از اینجاست که حافظ [94] نماد بلاغت در زبان فارسی، در بیشتر غزلهای خود، با بیان حال اهل درد «به لفظ اندک و معنی بسیار»، بر ایجاز به عنوان بنیاد بلاغت مُهر تأیید میزند. شواهد مشهور بلاغت نیز از جمله مصادیق برجسته ایجاز بهشمار میآیند، مانند «به دشت آهوی ناگرفته مبخش»، [95] «هر چه زود برآید، دیر نپاید». [96] [97] افزون بر قواعد سلبی و ایجابی که از سخنان صاحب قابوسنامه استنباط و استخراج میتوان کرد، [98] ضمن بیان این معنا که اساس بلاغت، به کار گرفتن رساترین و شیرینترین الفاظ و عبارات برای ادای مقصود است، از احاطه به لغات و اصطلاحات و کنایات و امثال یک زبان و توانایی تشخیص موارد به کارگیری آنها، به عنوان شرط اساسی به دستآوردن مقام بلاغت سخن میگوید و تصریح میکند که این احاطه و این تشخیص در رودکی، فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ و به طور کلی در بزرگان ادب فارسی بوده است و به همین سبب، آثار آنان تا ژرفای روح و جان فارسی زبانان نفوذ کرده، و تأثیری پایدار برجای نهاده است. میتوان این احاطه و این تشخیص را در کنار قواعد چهارگانهای که از آنها سخن رفت، سومین قاعده ایجابی و پنجمین اصل از جمله اصولی به شمار آورد که رعایت آنها در گفتن و نوشتن، بلاغت به بار میآورد و بر دل و جان شنونده تأثیر میگذارد. [99]
← استفاده بزرگان ادب از بلاغت
شاعران و نویسندگان بزرگ در طول تاریخ ادب فارسی، از علوم بلاغی برای تأثیر هرچه تمامترِ سخنشان سود جسته، و شیوهها و شگردهایی خاص برگزیدهاند؛ چنانکه نظامى از صورخیال، [100] ابزار تأثیر مىسازد، سعدی [101] در گلستان از طربانگیزی، و در غزلها از صراحت و سادگی، یعنی از استواری لفظ و روانی معنا. [102] و حافظ از ایهام و طنز [103] نظامی عروضی [104] قصیده کوتاه «بوی جوی مولیان»، سروده رودکی د 29ق/41م را نقل میکند و از تأثیر شگفتیانگیز این قصیده که برآمده از بلاغت آن است، سخن میگوید؛ بلاغتی که معلول روانی و استواری سلاست و جزالت و عدم تکلف در لفظ و معنا و در یک کلام حاصلِ خصیصهای است که از آن به سهل ممتنع تعبیر میشود و به همین سبب، «هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است». [105] بدینترتیب، «روانی و استواری و عدم تکلف در لفظ و معنا» نیز از جمله ویژگیهای بلاغتآفرین به شمار میآید. و چنین است که ویژگیهای «تیغ بلاغت» سعدی [106] و «لطفِ سخن» حافظ، [107] تنها از طریق تأمل در آثار آنان شناخته میشود.